يک قصه ديگر...

سميرا تهرني
barani_day@yahoo.com


آمد قصه بنویسد؛ چشمش به کتابها و نوشته های پراکنده روی میز افتاد ؛دلش به هم خورد؛ افتاد به جان کاغذ ها و داستان های روی میز...داستان که نبودند؛ بیشتر به درد دل شباهت داشتند؛ قصه چهار چوب خاص خودش را دارد؛ به هر کاغذی که از زیر دستش می گذشت نگاهی می انداخت؛ یادش افتاد که خواسته قصه ای بنویسد متفاوت با همیشه ؛ قصه ای که یک طرح نو باشد؛ نه شکواییه یک دل تنها ؛ باز یادش افتاد که همیشه هر وقت خواسته قصه بنویسد همین ها را به خودش گفته ؛ ولی با خودش گفت این بار آخر است ؛ و یادش آمد که همیشه بار آخر بوده است.
اجباری که نیست من همیشه به او گفته ام که مجبور نیستی بنویسی. مثلا می توانی یک کار دیگر انجام بدهی ؛ هر کار دیگری که راضیت می کند.همیشه به من می گوید؛ هیچ کار دیگری به جز نوشتن او را به انتهای لذت نمی رساند؛ ولی واقعا او مجبور نیست. کار های زیادی می شود کرد.
نوشته ها راخواند و روی هم گذاشت ؛ از بعضی هم گذشت ؛ همه آنها خاطراتش بودند .اصلا او کسی نیست که از خودش منفک باشد. هر چه می نویسد از خودش است. و خودش هم که در یک حال و هوا بیشتر سیر نمی کند .پس حال و هوای همه قصه هایش یک چیز است؛ گو اینکه به زبان دیگری بیان شود. اصلا من می گویم که آنها هیچ کدام قصه نیستند. خودش هم می داند.بارها هم به او گفته ام که هر کاری استعداد می خواهد ؛ تازه علاوه بر استعداد پشتکار هم لازم است که او خدا را شکر هیچ کدام را ندارد.
روی میز مرتب و پاکیزه شده بود؛ دیگر از انهمه کاغذ سپید و نیمه سپید که از سر و روی میز بالا می رفت خبری نبود ؛افکارش رو جمع کرد تا بلکه چیزی به یادش بیاید؛ چند لحظه پیش قبل از اینکه سراغ کاغذ و مداد برود؛ از روی بیکاری روی تخت خوابیده بود؛ زیر تخت هم پر از کتابهایی بود که دلش ممی خواست بخواند و لی همه را آن زیر انبار کرده بود تا خوراک موش و سوسک بشود؛ ملحفه را تمامی روی سر کشیده بود ؛ که کلمات آمدند و در ذهنش صف کشیدند؛ قصه های ذهنش هم همیشه با یک توصیف شروع می شوند؛ مثلا همیشه به در و دیوار و سایه ها گیر می دهد؛ یا همیشه قهرمان داستانش را در جایی تاریک وصف می کند ؛ علاقه خاصی هم ماه دارد؛ اصلا قصه نویسی اش هم از همین ماه شروع شد؛ اولین داستانش را درباره مرد فلورانسی نوشته بود که در زندان بود و می خواستند تبعیدش کنند ؛ همه داستانش توصیف ازنور ماه بود که به چهره مرد تابیده بود و توصیف شرایط و موقعیت ها ؛ خوب آن داستان خوبی بود ؛ ولی همه اش که نمی شود این باشد .
بعد ها چند سالی هم عاشق شد که عاشقی نبود و همه اش زجر بود و در هپروت برای خودش کلمه ردیف می کرد که دردی از دلش بر دارد ؛
با این همه نمی شود ...
حالا هم نشسته پشت میز کلمه می بافد ؛ من که می گویم اگر همانجا با خودش آنقدر کلنجار می رفت تا خوابش برود بهتر بود.
نوشته های امروزش هم بهتر از دیروز نمی شود؛ این بار به کاکتوس و گلدان مرداب روی میز وصل شده ...و مثل یک نقاش با موشکافی جزء جزء حالات آنها را به روی کاغذ می آورد ...اینها به درد خواننده نمی خورد ؛ هیچ کدام ارزشی در ادبیات ندارد...اصلا برود یک کار دیگر بکند ؛ خوب مگر چه می شود؟اینهمه ادم که سرشان به کار خودشان گرم است ؛ مگر چه شده است؟



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30553< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي